*چن وختیه یه سری حرف جدی دارم.کلا من یک آدم جدی هستم.بی شوخی.خشونت از نگام میباره و خون از ته سبیلام میچیکه.من اینجوری ام.گول این عینک رو نخورید.من تحجراتی ام.
*ما عملا آدمای بد بخت و مگییودی هستیم(مگییود بر وزن مفعول!).چرا؟کلا میگم.
*بعله عینک گرد.گاندی هم میزد.اما هری پاتر رو بیشتر از گاندی میشناسن.
*اپتو متر که پیراهن سیاه پوشیده و چاقی هایش از کنار شلوارش پیراهن سیاهش را محدب کرده اسم مرا میخواند.میروم تو.چشم و چالم از قبل هم ضعیف تر شده.کوری.از رشته ام میپرسد.مدیریت جوابش است.پس مدیریت؟هان؟اگر سوال من را جواب بدهی یعنی مدیری.لبخند انی میزنم.بفرمایید.یعنی اگر جواب سوالش را ندانم دیگر مدیر نیستم؟آیا صرف اینکه من مدیریت خوانده ام مدیر هستم؟
*نه .نیستم.من ناظم هم نیستم.من مسئول امور تربیتی هم نیستم.سوالش را فرمایید.اگر بتوانی فرق بحران با ف.تنه را بگویی یعنی مدیری.
*ک.س شر پرسید.نگاهش که میکنم یاد سرباز گم.نام یا از این چیزها می افتم.چاق است و دندانهایش کج است.و نگاه آزار دهنده دارد.خدا را شکر مرد هستم.ایران دختم را دیده که این را پرسیده؟چرا این را پرسیده؟این چه جور چشم پزشکی ایست.پاسخ دادم.اما بیشتر دوست داشتم یک فحش خیس حواله ی مادر زن.ا کارش کنم.د نه… نشد.بحران مثل هاییتیه.خب؟علی رو دوس داری؟حضرت علی؟بعله.اما در واقع نمیدانم که دوست دارم یا نه.اصولا چرا ؟برای مثال من حاضرم جانم را بدهم و بروم و کنسرت بیتل ها رو در چند دهه ی قبل از نزدیک ببینم.اما حاضر نیستم جانم را بدهم و بروم چند هزار سال قبل و کارهای عرب ها را ببینم و یک مشت جنگ ببینم و یک مشت حرف حکیمانه ی خردمندانه که نتیجه ی آن جنگ هاست را بشنفم.بعله!امروز و دیروز باید با هم فرق کند.بعله.شیعه ای؟.بعله.بعله.آفرین.حضرت چی گفته؟حضرت هر چی گفته گفته به تو چه مرتیکه ی مادر قح.به ی ک.س کش!
*دو نمره به آستیگماتیسمت اضافه شده.قلیان نکش.نمیکشم.خواهرتو.این را من میگفتم.چرا نمیفهمید که لحنم مسخره است.اگر میفهمید چه میکرد؟اگر میفهمید دارم مسخره اش میکنم چه میکرد؟نه نمیفهمید.
*فهم.قبل از رسیدن به فهم.شعور لازم است.بعد از شعور درک لازم است.بعد از همه ی اینها شاید بتوان فهمید.شوخی کردیم ها.رفیق شدیم دیگه.رفیق خفه شو.اما رفیق خفه نشد و نشد.زن بگیر.
*من؟زن؟الان؟فکر نکنم!آهان پس ببین اگه خدا هست…که هست…اگه قبولش داری…که داری…توکل کن.حضرت آقا…توکل؟ینی تخ.می تخ.می عمل کردن؟زن کجا بود؟فقط مرد!فهمید.سرکاریم؟نه سر کار نیستید.من بروم دکتر هم ببیندم نمره ام را بنویسید.نوشت.قلیان نبود.تیکه ی گهش البته اشاره به قلیان نداشت.قوز عدسی بود.قوز.
* او فکر میکرد انسانی را به راه راست آورده.اما راه راست به ت.خم چپ انسان بود.او از همه شان متنفر بود.و از هر چیز مقدس برای آنها.البته با کمی اگزجره.
*عینک در حقیقت یعنی چشم کوچک ؟یا من اشتباه میکنم؟
*عین که عربی است.خب بگوییم چشمک.