* نظر به انتقادات گستردهی دوستان در باب ِ توجه ِ گستردهتر ِ بنده به گربه مُرده و عدم توجهِ شایان ِ من به ولادت ِ یگانه اختر ِ تابناک ِ آسمان ِ امامت و قیامت و فلانت، خانم ِ سا، تصمیم گرفتم دوباره- از اَسّر- بنشینم و یک پست راجع به خودم و آقامون، خانم ِ سا بنویسم. بلکه هم خودش دست از طعنه زدن بردار و هم احیاناً شما. گفته باشم که این ممکن است شبیه چیزی شود که پارسال نوشتم. اگر آن را خواندهاید این یکی را نخوانید.
* راستش آشنایی ِ من با خانم ِ سا برمیگردد به حوالی ِ سال ِ چهل و دو ، هشتاد و چاهار اینها. من از اصفهان آمدم تهران همینجا در جوار ِ خانوادهی شهید پرورم درس را ادامه دهم. و غذاهای خانگی بخورم. و از نزدیک فحش بخورم. من و خانم سا همسن و سال نیستیم. وقتی هم را دیدیم از پشت ِ پارتیشنهای سلفسرویس دانشکدهی علوم انسانی ِ شماره یک بود. دانشگاه ِ علوم و تحقیقات. گفتن ندارد من بیست و یک ساله بودم و ایشان نوزده سال داشتند روی هم چهل ساله بودیم.
*من همهی دخترهای کلاسمان را دید زده بودم- یکی از استعدادهام- و به خودم گفته بودم که نه خیر فایده ندارد. بعد یک روز در سلف خانم سا را نصفه نیمه دیدم. چون آمده بود از ماها، پسرهای ورودی هشتاد و چاهار امضا بگیرد. درخواستی داشت از سران ِ دانشکده. مبنی بر اینکه هفت و نیم ما را از دانشگا تعطیل نکنند. چون شب است و ماشین گیر نمیاید و خطر ِ گرگگرفتگی هست. این یک حرکت ترم یکی بود. من از خانم سا در همان لحظات ِ نورانی پرسیدم آیا شما هم با ما همکلاس هستید؟ و او گفت هان؟ این کلمات اولین کلمات ِ ما بودند. بعد من دوباره سوالم را تکرار کردم و ایشان پاسخ دادند که چی میگی تو؟ و اینها دومین کلمات ِ ما بودند. بعد من بیخیال ِ سوالم شدم و گفتم هیچّی بابا. و ایشان امر کردند- باید از همان روز میفهمیدم- این را امضا کنم. من هم کردم. دانشگاه ما سر ِ کوه بود. گرگ داشت. بز داشت. گوسفند داشت. در پارکینگش یکی را کشته بودند. یکبار در منبع ِ آب ِ منطقه یک جسد پیدا شد که صورت نداشت. و هر چند ماه یکبار یکی از ماشینهای پارک شده در خارج از پارکینگ- چون ظرفیت تکمیل میشود- به سرقت میرفت.
* وقتی خانم ِ سا امضاهاش را گرفت و رفت- که سران ِ دانشکده به تخمشان هم حساب نکردند- من به خودم گفتم مخش رو بزن، اون خودشه. بله، عدهای این را عشق در نگاه اول اینها میپندارند و عدهای عاقل تر، آن را به هورمونها و خریت نسبت میدهند. البته، من دستهاولی هستم.
* من جدّی فکر میکردم خانم ِ سا رشتیای چیزی باشد. چون خیلی کمرنگ بود. و یکجوری فارسی را حرف میزد و میزند. من خیلی خوشحال بودم از اینکه ایشان رشتی است و نمیدانم چرا. البته من اشتباه میکردم، ایشان رشتی نبودند، بچه ِ ناف ِ تختطاووس بودند، البته این من را دَمَغ نکرد. یک بار در نان فانتزی فروشی ِ پاساژگلستان- چون خانم ِ سا چای را با بیسکیویت کمشیرین میخورند- ، خانم ِ سا داشت فارسی را با لهجهاش حرف میزد و مثل ِگوگوش به مِنمِن کردن هم افتاده بود. و من گفتم آهّان که یعنی زود باش نمودی نونفروشه را. بعد یک خانمه گفت خب کاریش نداشته باش، خب اونور بوده، یادش رفته فارسی را. خانم ِ سا لبخند ِ رضایتمند زدند. من هم دوست داشتم به خانمه بگم خانم ِ سا فقط تا مَمَسنی رفته و دوبی. چون من حسود و دون مایهام که هیچجا نرفته و هیچجا را ندیده. خانم سا بخش ِ اول را میگوید. خودم بخش ِ دوم را.
* ایشان خیلی به در و پنجرهی باز علاقهمند است. من بهش همواره گفتهام که در اینترستز ِ فیسبوکش این را بنویسد. روزهایی بود که ما در کلاس از سورت ِ سرما مثل ِ پنگوئن میچسبیدیم به هم و ایشان مینشست دم ِ پنجره و باد همهی ما را میبرد. و ما اعتراض میکردیم و ایشان میگفت پختم، پختم. یک بار من از ایشان دوستانه تمّنا کردم در را ببندد، اشاره کردم به یکی از بچههای حامله گفتم بچهاش از سرما افتاده، اشاره کردم به خودم گفتم اعضا جوارحم از سرما خشک شدند، افتادند، گفتم اگر ادامه بدهد همه چیزمیزهایشان میافتد. خانم ِ سا گفتند اِوا، تو چه شبیه گربهی قهرمانی.
* پس در جواب هوا سرد است در را ببند، میگویند تو چهقدر شبیه ِ گربهی قهرمانی.
* گربهی قهرمان کدام خری است؟ من همهی کارتُن ها را از بر بودم. حتی واتو واتو و بارباپاپا و جیرجیر یادم مانده، گربهی قهرمان کدام خری است؟ نکند فیلیکس د ِ کت را میگوید؟ تنها گربههای کارتونی به غیر از فیلیکس، خپل و تام از تام و جری میبودند. به هر حال من آنروز خودم پنجره را بستم. یکی از مشکلات ِ من با خانم ِ سا این بود که ایشان فکر میکردند من قصد ِ برادری، چشم ِ برادری، و کلاً ادوات ِ برادری دارم. این توهم هنوز هم با اوست. البته نه در مورد من. در مورد ِ بقیه. پسرها برادری نمیکنند.
* بعد تبادل آیدی شد. چت کردن در سبد ِ فرهنگی جوانان جایگاه ِ مطمئنی داشت. من از طریق اینترنت پیشنهاد ِ بیشرمانهام را دادم. گفتم ای خانم ِ سا ، یک سوال بپرسم؟ گفت دوتا بپرس- ایشان روحیهی طنازی داشتند و دارند- گفتم شما توی کلاس، اگه این پسره تقی بهتون پیشنهاد بده دوستش میشین؟ ایشون خنده کردند. دو نقطه، دو پرانتز، اینوری. گفتم نقی چی؟ ایشون تکرار کردند خنده را. گفتم حس و حسین و صادق و رضا و علی و موسی و باقر و زینالعابدین و کاظم و مهدی چی؟ ایشان هی خنده کردند. بعد من گفتم ما چی؟ ما اگه پیشنهاد بدیم چی؟ ایشان هی خنده کردند. من گفتم بابا یه دِقه جدی باش، میگم ما چی؟
بعد که خندههاش رو کرد، دوست شدیم. توی نِت. من پیشنهادی بودم که نمیشد رد کنه. بله. – اغراق میکنم، میشد رد کنه، مردونگی کرد- بله.
* خانم سا به کوه، دریا، طبیعت، گلها، علاقهمند بودند. گربهها را دنبال میکردند. تبخال میزدند و میزنند. اگر تبخال زدند از ایشان نخواهید بیرون بیایند، دبّه میکنند حتی اگر قول مساعد داده باشند. ایشان مستانهی پرکا ر و عجیبی دارند- فکر نکنید من نمیدانم اسمش مثانه است، من دارم سعی میکنم با مزه و خواستنی باشم- این مستانه در جاهایی که نمیشود، خیلی هوس دیدن ِ احمدینجاد میکند. ایشان در خیابان تو روی دخترهای مردم میگویند جیجی، نمیگویند جنده، بلکه میگویند جیجی. من میگویم اِ اینکه نشد، و او میگفت منظورش از جیجی سوسول است. کسی که به خودش رسیده، کسی که آمده شیر بخرد شینیون کرده یا دکولته رو مانتو پوشیده و تلق تولوق میکند. شصت و پنج درصد دختران در دستهجیجی ها هستند. سی درصد در جواد ها جای دارند. سه درصد ممتنع هستند. یک درصد خوب هستند. و یک درصد ناشناخته. خانم سا معتقدند تمام مردهای دنیا بیشرفند. به غیر از باباهای پیر. برای اینکه به پدر من و خودش توهین نکرده باشد.
* راستش الان همه میدانند که من گربهی قهرمان بودم. بعد شدم قهرمان. بعد شدم چمپیون. بعد شدم چمپی. بعد شدم چمپولک. بعد شدم پولک – اسم سگ دوست ِ ما پولک است- بعد شدم پولی، بعد فامیل ِ خانم ِ سا از فرانسه امد و به این بیجنبه- خانم سا، بله – یاد داد که در فقانسوی، پول ینی مرغ. و پولی ینی مرغی، و من مرغیام- این تکراری بود، خودم میدانم- . خب خانم سا از آنهاست که مردم بهش میگویند ماشین را با بوق خریده. سعی کنید ماشینتان نیفتد جلوش. فکر نکنید خانم سا تریاکیای چیزی است. او فقط یک بیگ فن ِ چایی است. و شاید پرکاری دستگاه تخلیه ادرارش هم به خاطر همین است. کلیه و مثانه چه میدانند توالت عمومی پیدا کردن چهقدر سخت است. این منم که میدانم. او جلوی روی آدمهایی که از فرط ِ تنهایی و بیکسی و داغانی دارند سیگار دود میکنند میگوید اوف… پیفففف… چییششششش. و اضافه میکند خفه شدم و دو تا سرفهی مشقی هم میکند که یعنی که یعنی. و اگر آن آدم ِ تنهای بدبخت ِ سیگاری داغان که دارد تنهاییش را دود میکند سیگارش را خاموش نکند، ادامه میدهد، تا گه خور کند.
* در دوستی ما مفهومی هست به اسم دست ِ شیر.برای این کار باید انگشتها را تا نیمه خم کنید جوری که ناخن ها دیده نشوند. و انگار دستهاتان انگشتهای بریده دارند. این دست ِ شیر است مثلاً. بله نظر ِ من هم همین است: :|
مفهومی هست به اسم ِ وحوش، مفهومی هست به اسم ِ حباب. این دو تا خیلی شخصی تر از دست ِ شیر است که بشود با شما قسمت کرد. یک بار خانم ِ سا از من پرسید که آیا ما برای چی با هم هستیم؟ و من گفتم برای اینکه خوش باشیم و بعد او چهار ماه و ده روز دهن ِ من را مستقیماً و بعد از آن تا به اکنون غیر مستقیم یهور کرد. باید میگفتم برای چی؟ برای اینکه ناخوش باشیم؟ یک فحشی دارد به اسم ِ خمپاره. خانم ِ سا مودب است. منظورش از این فحش کیونپاره است. او به مردم در خیابان از این فحشها میدهد. مثلاً میگوید خمپاره رو. کلاً لغت ِ پاره خودش به تنهایی کیون را به ذهن متبادر میسازد. برای همین نمیدانم او اشتباه نمیکند که از این فحش اینقدربلند بلند استفاده میکند؟ اگر شما با خانم ِ سا بروید فستفود، او بعدش خود، و شما را بوییده و میگوید بو گرفتیم. بوی ِ سوسیس گرفتیم. بعضی وقتها موبایلتان را بر میدارد و مطالعه میکند، اگر شما ناراحت شوید یعنی عنید و اگر ناراحت نشوید یعنی چیزی نیست. به نظرش هیچ چیز برای پنهان کردن وجود ندارد، آن هم در رابطهای که پنج سال عمر دارد. نظر ِ من؟ مهم است؟ بعضی وقتها میگوید پولی – من را صدا میزنند پولی- دستم جوجه دارد، بعد میخواهد من با دهانم و دندانهام آن را براش بگیرم. منظور از جوجهی دست، آن گوشههایی است که کنار ناخن پدید میآید. بله حال بهم زن است و من هم همین را بهش گفتهام. اما خب. من هیچ وقت هیچ جوجهای نمیگیرم. من جوجهگیر ِ خوبی نیستم. معتقدم هر دهانی جوجهی دست ِ بدن ِ خودش را بگیرد. خانم سا خیلی دوست دارد من با خدا باشم. نمازم را بخوانم یا نه اصلاً نمازم را نخوانم اما کفر گویی را متوقف کنم. کو کفر؟ من کی کفر گفتم؟ خانم ِ سا برای معافیتم نذر کرده بود بریم امامزاده صالح. هنوز نرفتیم. آخر برای چی یکی باید در نذرش اسم من را بیاورد. خب تو نذر کردی خودتم برو. او به این میگوید کفر گویی. خانم سا یک سوال ِ معروفی دارد. تا حالا کسی ار اینجا نگات کرده؟ اگر بگویید بله، مُردید. از من فیلم میگیرد و بیست دیقه اولش را میبیند و میگوید دیدم. باید بگم من او را وبلاگر کردم- حالا انگار من چه عنیام یا وبلاگ چه عنیئه- خانم ِ سا یک تفریحی دارد و آن هم نصیحت کردن من است. ایشان وقتی جوابشان را بدهم میگویند دهنت را بگیرد. و همین.
* فکر میکنم من خیلی خوشبختم که یک خانم سا در برهههای مهمی در زندگیم داشتهام و دارم. فکر میکنم این حق ِ هرکسی است که با کسی که دوستش دارد، کسی که بهش میخورد و با هم خوشند بزید. فکر میکنم من حتی خیلی خوششانس بودهام در زندگی. نمیدانم برای این باید بیشتر از خدا متشکر باشم یا خود ِ خانم ِ سا. خب، باید بگم من خیلی خانم ِ سا را میخواهم و دوست دارم بجوئمش و شما این را باور نمیکنید و حالتان هم بهم میخورد ویا باور میکنید و باز هم حالتان بهم میخورد ، در هر صورت فرقی به حال ِ ما ندارد. ما با هم بزرگ شدیم. و شما که من را نمیشناسید. من یه کم روانیام. خلاصه، من خیلی از زندگی ِ شخصیام راضیام-الان زدم به چوب- و این وسط چی مهم است جز اینها؟ تولدت که بیستم بود و شیش روز ازش گذشته ، مبارک خانم جان.
دوستداشتن:
دوست داشتن در حال بارگذاری...