Come Down Machine
ماشینم روغن کم میکرد، سیم کشی داخلیش هم سوخته بود و تا وقتی ترمز نمیزدی نورای داخلی رو نمیدیدی-که همون بهتر، میخوامم نبینی- البته من گاهی برای اینکه سرگرم شم ترمز میگرفتم. راهنماشم دستی شده بود ینی به جای اینکه تِق تِق تِق راهنما بزنه یه صدای قیژ ممتدی میداد و نورش هم بی نهایت ضعیف بود و آدم رو یاد کانسپت دو چشم بی سو مینداخت و باید دستی هی راهنما رو قطع میکردم تا بگه قیژ قیژ قیژ تا یه کم شبیه به راهنما شه. آخه کی مییاد خودش راهنما رو تکون بده؟ مشکل اینه که یک سری از دوستان –!!؟- فکر میکردن من دارم بامزه بازی در مییارم. خدا میدونه چقدر متنفرم فکر کنن من دارم بامزه بازی در مییارم یا در وهلهی بعدش طنزپردازی چیزی هستم. نه آقا ما طنز پردازی چیزی نیستیم. رانندگی تبدیل به یه فرآیند سخت و خطرناک و پیچیده شده بود. هر چند دقیقه یه بار دیگه گاز نمیخورد فرقی نمیکرد با چه سرعتی، باید خلاص میکردی و گاز و گوز رو خاتمه میدادی، اون وقت دکمه ی چک روشن میشد و وقتی دکمه ی چک روشن میشد دوباره میتونستی گاز بدی ولی دکمه ی چک ممکن بود خاموش نشه و تا وقتی دکمه ی چک روشن بود، خیلی خوب هم گاز نمیخورد، اصلاً دکمهی چک یعنی پفیوز من یه مرگیم هست، هم بکش، پیاده شو کاپوتو بزن بالا. حالا گیرم که پفیوز ِ مورد بحث پیاده هم شد و کاپوتم داد بالا، بعدش چی کار کنه، زل بزنه؟ ضبطشم که خراب. من با هدفون توی گوش رانندگی میکنم. ولی آیپادم هم خرابه و یعنی خر خر میکنه و تا مدت ها فکر میکردم که هدفونمه که خرابه و اگه این اسمش یه مصیبت دیگه نیست پس چی بایستی صداش زد؟ من صدای بوق خارمادرِ بقیه و یا صداهای دیگهی ماشین خودم رو نمینُشنفتم. مگه یکی دیگه هم سوار ماشین میشد و مجبور میشدم باهاش تکلم کنم. در این صورت صداهای مختلفی رو از ماشین میشنُفم که بیشتر از هر چی عصبیم میکردن. در حقیقت ماشینم همه ی ایرادا رو داشت ، همهجوره ذله ت میکرد و فقط نمیکشید پایین کونمون بزاره.
حقایق علمی فرهنگی شماره یک
کیر خوردن را تعریف کنید؟
کیر خوردن عبارتست از وقتی که فکر کنی هدفونت خراب است، اما آیپادت خراب باشد. و هدفونت از کل زندگیِ ناسالمت سالمتر باشد.
کره و ژاپن، جیحون و زرافشان
چند وقت پیش ممد اشراق گفت اینکه روغن کم میکنه این واسه خاطر چیزه، کمپرسور. گفت ماشین اونم همین طوری میشه و این چیزی نیست که خودمو بابتش آزرده خاطر کنم. منم دقت کردم دیدم آره واقعاً بویی که ماشینش بعد از روندن میده کپ همون بوییه که ماشین من بعد از روندن میده و نکتهی جالب توجهتر چیه؟ اینکه جفتشونم دووئن. کرهای های مادر به خطاب. هیچی گفتم این شمسه گور به گور کودوم گوری رفت از خیابون ارغوان؟ خیابون ارغوان بغل اشرفی اصفهانی. گفت رفته جنت آباد شمالی، بیا برو دیگه ذله کردی ما رو. بابا من چرا شما رو ذله کرده باشم. منو خودم، ماشینم ذله کرده. ذله مم نکرده گاییدهتم. بابا همین دو برج پیش نبود ماشینمو سپردم به آقا کریمی؟ رفتم دم استخر، چون که عموم با آقا کریمی میرن سونا، تو زر افشان. هیچی آقا کریمی با حوله اومد سوییچ رو ازم گرفت گفت برو خیالت تخت، بخواب روش. در حالی که توک ممهش شق شده بود. موهاش هم که جو گندمی بود. خب من به این آدم اعتماد کردم. یعنی شمام بودی میکردی، حکیم عمر خیامشم اگه بود اعتماد میکرد به یه مرد چاق سونا بروی دوست عموی مو جو گندمی توک ممه شق کرده. تولهشم همراهش بود. اومدش جلو، گفت برو بابا الان مییام. گفتم پسفردا باز با عموم تو سونا چش تو چش میشن نمییاد سمبل کنه تعمیر ماشین رو که. دو روز ماشین دستش بود، ولی انگار هیچ روز دستش بود. چونکه وقتی رقتم دم اون دکون کیریش تو جیحون که ماشینو ازش بگیرم همون جا اولین باری در طول زندگیم بود که دیدم دکمهی چک ماشینم روشن میشه دیگه هم روم نشد زنگ بزنم به خودش یا به عموم حتی بگم. بگم عمو جون، این آقا کریمی رو از مستراح پیدا کردی یا سونای زر افشان؟ اون روزم که رفتم ماشینمو بگیرم تولهش بود تو جیحون، دستم باهام داد. خب مرتیکه خر یاد بده به پسرت که بزرگتر باید دست دراز کنه.
ناخوش احوال را با من بسیار بگو، ناخوش احوال را از من بسیار شنو
خلاصه، اون شب رفتیم با ممد اشراق و امیر کربلایی و سیاوش شهیدی… رفتیم ته سولقون کباب زدیم، کبابشم گه بود. من دیگه کینه مینهها رو ریختمشون دور. آخه من احساس کرده بودم طردم کرده بودن و تنها چیزی که از طرد شدن بدتره کنده شدن پوست سر توسط زامبیهای سرخپوستهاست. دیگه من گه بازی در نیاوردم، به اندازه ی کافی کیری بودم، به اندازه ی کافی توی نه ماه گذشته با دخترای مختلف گشته بودم و سر همه شونم با ناراحتی و دلخوری و ناخوشاحوالی یه جداییای حادث شده بود که انگار کولیم ولی خب نبودیم. سر آخریش دیگه به گا رفتم. دیگه دیدم نمیشه. و نمیکشم. تو هفتهی گذشته چون دیدم دیگه نمیکشم فقط سیگار کشیدم. همون شب دوست دختر هفت سالهمم زنگ زد. چون که صبحش من رفته بودم سم خریده بودم که بخورم که برم که برم از این دنیای کثافت مادرجنده، خواستم ازش خدافظی کنم، ولی ناکسی کرد ورنداشت. و یه چند تا جملهی سانتی مانتال که لیاقت این پسر خیابونیاست تحویلم داد. دیگه همهی اینا باعث شد فکر کنم بابا عجب زندگی پوچیه، حتی ارزششو نداره بگی کیرم توش. اصن گیرم که ارزششم داره، ولی کیرت توی چی؟ هیچی؟ حالا ما این همه ارزش قایل شده بودیم انتخاب کرده بودیم بین این هفت میلیارد نفر به یک نفر زنگ بزنیم… شما بودین، کیر میشدین ناراحت نمیشدین؟ همه از کیر شدن ناراحت میشن، من خودم تو دورهی مهندس خاموشی سر پروژهی انفورماتیک چند بار کیر شدم، تو دورهی کرباسچی دسته بیل وارد کردیم گفتن تراکم رفته رو هوا، دسته بیلا مونم کیر شدن، خودمون به کنار، ینی میخوام بگم الکی پلکی نیست. اینه که منم ورنداشتم، زنگ که زد. گفتم حالا هفته ی بعد سمه رو خواستم بخورم، بی آون که اشاره ای به سم و مم و این کسشرا کنم زنگ میزنم بهش، سلام سلام خوبی خوبم چه طوری؟ چه طورم. خیله خب زنگ زده بودم از همین مطمون شم که خوبی. تو آدم دیوثی هستی. آره میدونم میدونم دیوثم ولی چه چاره؟ و گفتم حالا بزار سم خوردنه رو بندازم عقب بابا … شاید دفاع کردم، پذیرش گرفتم، رفتم نویسندگی خلاقانه خوندم –امکانش مهیا است- تونستم به انگلیسی فکر کنم و پولیتزر بردم و این روزهامو نوشتم، بی این که کسی بیاد بگه آی وبلاگرا جنده ن و اینا. دیگه سر نویسنده ها –ونه وبلاگرا- لغت جنده رو مردم معمولاً با احتیاط به کار میبرن مگه این که طرف نامزد ریاست جومهوری کرده باشه خودشو.
کامآن ِ من به تو یار قدیمی، منم همون کامآن دار قدیمی
هیچی، اون روز از این شرکت جدیده که هنوزم قرارداد نبستم باهاشون و معلومم نیست ببندم یا که نه و ولی دارم میام و میرم و یه سری کار براشون انجام دادم راه افتادم سمت منزل، که هنوزم پولشو نگرفتم و خدا کنه پول ما رو بدن، به حق کارگرهای متحد نشدهی جهان. هدفون هم توی گوشم بود یه در میون هندریکس، استوز، هندریکس استونز، هجرت ِ گوگوش، هندریکس، استونز هجرت ِ گوگوش خوانندههه میگفت که حالا ورق برگشته و نوبت توئه که گریه کنی و منم میگفتم آره ارواح اون عمهی زنازادهت که یهو دیدم بسم الله …ماشینه راه نمیره. هیچی زدم خلاص که دکمهی چک روشن شه، که اتفاقاً دکمه ی چک روشن هم شد ولی بلافاصله دکمهی روغن و باطری هم روشن شد و این یعنی که خاموش کردی و فحوای کلامش هم یعنی این که ریدی الان به کا میری با این سرعت وسط اتوبان اما غریزهی زنده ماندن در ماها که به خودکشی و این کسشرا-فقط برای جلب توجه و نه چیز دیگه ای- میاندیشیم هم هست و من به جای اینکه به استقبال مرگ برم با درایت کبرا یازدهای زدم بغل. دکمهی روغن یه یه هفته ای بود که روشن میشد و من همهش منتظر بودم آدرس شمس کوفتی رو بگیرم برم ماشینو بخوابونم ببینم چه مرگشه ، اصلاً در طول تاریخ همهی این شمسها باعث گایش یک انسان خفن شده بودن، مگه مولانا نبود؟ ماشینه البته، مرگش که معلوم بود، روغن کم میکرد اما آب کم نمیکرد و این که ماشین آب کم نکنه این خودش قوت قلبه. این یعنی سر سیلندر و اینا نیستش.ماشینه خاموش شد، یه یا علی گفتیم و استارت زدیم و هدفونو کشیدیم بیرون، دیدم صدای قایق موتوری مییاد از داخل موتور و خیلی صدای جدی ای هستش و داره بهم میگه یه سیصد چهار صد تومنی در حالت خوش بینانه میره تو کونت. گفتم ای خارشو گاییدم. میگفتم، زدیم کنار، اونم کجا وسط خروجی حکیم غرب به شیخ فضل الله جنوب، اخه این چه اسامی کیری ایه میزارین رو اتوبانای مردم؟
چون که خونآشاما قویان، برای همین خاطر
هی زنگ زدم به این ممد اشراق، زاخار ورنمیداشت، زنگ زدم صد و هیژده جلو خودمو گرفتم گریه نکنم-آخه یه ماهه اشکم دم مشکمه- دید صدای غمگین مضطربی دارم که برازنده ی یک مرد جوان خوشگل نیست گفتش عزیزم یادداشت کن چهل و چهار بلاه و پنج بلاه و هفت بلاه و هشت. زنگ زدم. یارو نئشهی نئشه بود گفتم آقا این ماشین ما رو گاییده یه چیزی بفرست نجاتمون بده خیر ببینی از جونیت هیچ ماشینی نگادت نجاتمون بده از این وضع تو رو ابولفضل… گفت خیله خب خودتو کنترل کن بیست دقیقه دیگه میاد، ده دقیقه گذشت نیومد زنگ زدم بهش هنوز نئشه بود گفتم حاجی خبری نشد از جرثقیلت، گفت زنگ نزد؟ گفتم اگه زنگ میزد میمدم زنگ بزنم به شما؟ گفت نه نیمیومدی، یهو دیدم یه شماره صفر نهصد و سی و هشتی اومد پشت خطم گفتم زنگ زد زنگ زد، گفت اوکی. گفتم من دیروز رفتم تو کی؟ با یارو صحبت کردم گفت کجایی و خر فهمش کردم و اینا. گفت ترافیکه. حالا زر مفت میزد اصن تو اون ناحیه از تهران باید خیلی بگردی ترافیک پیدا کنی، هر جام بری میگن هفتهی بعد بیا. ولی دیگه چاره ای نبود گفتم من نمیدونم الان من اینجا وسط رمپم، هیچی ماشینمم کار نمیکنه، روشنم نمیشه، ننه من غریبه هستم. گفت بیست دقیقه دیگه. نیست فلشرمم خرابه، یکی از چراغ ترمزامم خرابه مجبور شدم چراغامو روشن بزارم و هر کی میخواست بیاد به گا بدتم، هی پا بزنم رو ترمز بلکه بفهمه این ماشینی که زده کنار یه مرگیش هست و کرم کون نداشته وسط اوتوبان رمپ بزنه کنار. تا یارو بیاد خودارضایی کردم، یعنی تو شرایط استرس این بهترین کاری بود که میشد کرد و اگه حکیم عمر خیامم اونجا بود همین کارو میکرد،پس بحث نباشه… من که منم. تائم میاومد سفت شه استرس شلش میکرد، ورست خودارضایی اِوِر.
Come Down Koskesh
یارو اومد و رفت جلوی ماشینو، چشه و؟ چیزیش نی و اینا ماشینای خوبیه وُ زدی ماشینو گاییدی و پنجاه و پنج تومن میگیرم تا جنت آباد و اگه تعمیرکار خودمون بریم کمتر میگیرم و مثلاً چند میگیری و؟ چهل و پنج میگیرم و نه نمیخوام و نه تو رو خدا بخواه و نه میگم نمیخوام و این تعمیرکارای دوو کیرین و این آقا شمس کارش درسته و ماتیز مث موم تو دستشه و اینا. سوار شدیم. تنش یه هودی بود. موهاش ریخته بود. گفت چی کارهای و چقدر میگیری و گفتم بدشانسم و زنم ولم کرده رفته. یه داستانایی رو با الهام از زندگی واقعیم براش بافتم بهم. سرگرمی شماره یک.
حقایق علمی فرهنگی شماره دو
سرگرمی شماره یک را تعریف کنید.
طبق تعریف انجمن جهانی سرگرمیهای شماره یک، سرگرمی شماره یک به سرگرمیای اطلاق میگردد که…اطلاق میگردد که…اممم چی بود؟ استاد من به خدا درسم رو خونده بودم، نمیدونم چم شده، لابد واسه استرسه. شما اگه منو پاس نکنین من دیگه هیچ کسو تواین دنیا دارم و به امید خدا باید برم یه جایی رو مشابه جردن ده سال پیش پیدا کنم و بدم، استاد میخواین به خودتون بدم هم راضی میشید هم ارضا، هان؟ اینم شمارهم. تتق تتق تتق
داستان ِ چپان
زنم ولم کرده رفته. چون که من پول نداشتم. یعنی اولش به نظر میاومد دارم ولی بعدش به نظر رسید ندارم. ای بابا سر پول؟ زنا پول دوست دارن. امسال خیلی سال گهی بود، گه بودنش تا توی عید هم ادامه داشت. که قراره سال بعد باشه، ولی انگار سال قبل بود، میدونی چی میگم؟ نمیدونست. پرسید چی کارهم؟ من تیزر میزر مینویسم، شعار معار، رادیو گوش میدی؟ تیزر چی هست؟ تیزر دیگه، تبلیغ. پ تو صدا سیمایی، زمینم میزنی؟ همه شاستی ماستی ان تو صدا سیما. نه آقا پتو چیه؟ صداسیما کون کی بود، من تو شرکتم. آهان. بیا تخمه بخور. نه بابا تشنهم میشه. آب میخری. پنجاه پنج تومن باید بدم به توی کسکش، آبم بخرم؟ آب عنه؟ کوفت بخورم. چند سال با هم بودین؟ نه سال با هم بودیم. شایدم ده سال…. ینی چی نه سال؟ کاری هم کردی؟ نه پس. پسر خوبی هستی. آره همه میگن پسر خوبی هستم ولی من دیگه کاری به این کارا ندارم، میخوام یه کبریت بگیرم زیر همهش، موهامم که ریخته. حالا ایدهای نداشتم همهش یعنی کودوما. همهش یعنی چیا؟
دنبالچهی داستان چپان تا چند لحظهی دیگر
حقایق علمی فرهنگی شماره سه
همهش را تعریف کنید و شکل او را هم بکشید.
به نام خدا همهش یعنی هر چیزی که هست یا نیست و هر چیزی که قرار بوده باشد و هست و هر چیزی که قرار بوده باشد و نیست و هر چیزی که قرار بوده نباشد و هست و هر چیزی که قرار بوده نباشد و نیست.
دنبالچهی داستان چپان در ذیل
عجب. چقدر میگیری؟ پونصد تومن میگیرم بعد کسورات. کسورات اسم گهی نیست؟ هست. پنجاه و پنج تومنشو هم که میدم به شما؛ خیلی هم آدم زحمت کشیام. بعدش جملهی کلیدیمو بهش گفتم …. گفتم تو این زندگی، همه یا در حق من کسکشی کردن یا جندگی، یا ترکیبی از هر دو. اونم جملهی کلیدیشو بهم گفت. تو چی؟ گفتم من فقط تاثیر خوب گذاشتم رو بقیه چونکه این کاریه که بلدم. گفت هیفده سال پیش رفته ترکیه و تا میتونسته زده زمین، بهترین کس، چهار هزار تومن، موجودیشم پنجاه هزار تومن بوده و چرا تخمه نمیخورم. چون تشنه م میشه، تش نه، میدونی تش نه یعنی چی؟ ولی بیشتر به خاطر این بود که کثافت تخمه میخورد و تفی مفی میکرد بعد همون دستا رو میکرد تو کیسه و من نمیخواستم وقتی دستمو میکنم تو کیسه کوچکترین تماسی بین پوستم با ترشحات دهانیش برقرار شه. گفت برم ترکیه خودمو بسازم. گفتم بابا من این کارهم به نظر شما؟ بهش گفتم شما. پنجاه و پنج تومن باید بدم به تو در حالی که تو با پنجاه تومن رفته بودی ترکیه و این یعنی پنج تومن بیشتر. گفت خیله خب.اصن بحث پول که میاومد وسط ول میکرد بحثو فی امان الله. گفت این ماتیزا ماشینای خوبیه ولی من داستان ماتیز رو براش تعریف کردم.
پایان داستان چپان
حقایق علمی فرهنگی شماره چهار
داستان ماتیز را برای همه تعریف کنید حداکثر پنج خط.
ماتیز ماشینی است که قرار بوده گرد باشد، برای همین حتی چراغ هایش هم گرد است و حتی طراحی داخلیش هم گرد است و حتی دریچههای بخاری کوچک و زشت و بیخاصیتش هم گرد است. که مثلاً یک هویت یک پارچهای داشته باشد. ماتیز مورد غضب رانندگان است و همه دوست دارند به او بمالند. مالخورش ملس است. معمولاً پسرها میآیند جلو ببینند دختری که پشت فرمان هست از ده چند میگیرد، چون ماتیز بیشتر یک ماشین زنانه است وقتی میآیند و میبینند یک کچل لانتوری آن پشت نشسته دمغ میشوند و فحش به خواهر و مادر میدهند. در کل ماتیز تخمی است. و توی پمپ بنزین شبیه به جاروبرقی میشود. هه هه هه هه هه هه هه هه هه
Hole Down Machine
هل دادیم، مرتیکه خر گفته بود که چراغ رو روشن بزار ، باطری خالی کرده بود. دیگه زور نداشتم، رفتم تو کلید رو دادم به شاگرد اوستا شمس گفتم مولانا اینو برسون دست داییت. رفتم دم بانک پارسیان پول بگیرم بریزم تو حلقوم تون به تون شدهش، یه خانوم بهم نگاه کرد منم بهش نگاه کردم، بهم لبخند زد منم بهش لبخند نزدم چونکه بنا داشتم جدی به نظر برسم، سینههای بزرگی داشت دستش رو نگاه کردم دیدم حلقه توشه دیگه نگاه مگاه تعطیل مارمضون و محرمم عرق پرق نداریم. رفتم اون ور خیابون پولشو بهش دادم یک قرونم کوتاه نیومد، این همه کس ناله کردم پنج تومنم تخفیف نداد. پس بکنش شصت، چون من با عددای روند راحت ترم و راحت تر میره توم. نصیحتم کرد، بچه جون نه سال شوخی نیستا، برید مشهد عروسی کنید.
چه امیدی به این دیوار خوشا فریاد خوشا لیچار
آقا اینجاها آژانس هست؟ پتو میفروخت. ته کوچه، خیلی باید بری. حالا لبخندت واسه چیه؟ گهلوله. دیدم سر کوچه کبابیه دایی اکبره، رفتم تو گفتم آقا دوسیخ کوبیده. گوجهم میخوای؟ گوجهم میخوام.گوجهش سه تا گوجهی کوچیک بود و کوچیک ترین گوجه میتونست توی مجامع خودشو به عنوان کس موش معرفی کنه. اگه چوب داشتی و به کبابا میزدی صدای بع بع میاومد. لیمو چکانده پیاز فرو دادم. شد هفت تومن. گفتم ای بابا با پلو هفت تومن بی پلو هم هفت تومن. وقتی اعتراض کنی معمولاً کسشر تحویلت میدن مگه انتخابات نبود؟ گفت پول نون و گوجه رو حساب نکردم. لاشی؟ تو به اون کس موش میگی گوجه؟ لابد شبا هم کلیدر میخونی؟ ازش خواستم همهی اینها رو ول کنه، آژانس کجاست؟ برخلاف پتو فروش گفت برم اون دست خیابون. رفتم اون دست خیابون از یکی که داشت لای چمنا دنبال حشیشش میگشت پرسیدم آژانس کجاست گفت برو از سوپر بپرس من چه میدونم. رفتم از سوپریه پرسیدم. گفت شماره شو میدم بگو بیاد دم دریانی. گرفتم گفتم بیا دم دریانی. پنج دقیقه طول داد چس متر راه رو، زنگ زد گفت کودوم دریانی. گفتم مگه چند تا دریانی هست؟ احتمالاً هفت میلیارد تا یعنی به اندازهی جمعیت خود ِ دریان. گفت اینجا دو تا- یعنی شیش میلیارد و نهصد و نود و نه میلیون و نهصد و نود نه هزار و نهصد و نود هشتای دیگه از دایرهی انتخاب جستن بیرون-، گفتم خب بیا دم اولی. گفت اولی یعنی اونی که سر دانشه؟ گفتم من نمیدونم دوست عزیز که سرکودوم خریه، این بالا بزرگ نوشته طوبی، من روبه روی طوبی واستادم. گفت خب. زل زدم به رو به روم ، به دیوار تا بیاد.
حقایق علمی و فرهنگی شماره آخر
رو دیوار چی نوشته بود اگه راست میگی؟
نیکی به والدین بزرگترین واجب از واجبات الهی-کدوم اله بابا توئم؟- است. بینام. ره نیک سروان آزاده گیر-جناب سروان-چو استاده ای دست افتاده گیر-چشم-. امام سعدی. دانشمندتر از همهی مردم کسی است که دانش دیگران را بر دانش خود بیفزاید. پیامبر اکرم. سه تا دانش تو یه جمله، کلی معرفت روی دیوار، استاد.